ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

عاقبت غر زدن

قبض تلفنمان زیاد آمده به دلائلی قرار شد که من برم و پرینتش را بگیرم  روز اول رفتم گفت باید این مدارک را بیارید چند روز به خانه صاحب خانمان رفتم تا تونستم به اون بفهمونم  قرارداد را برای چه میخواهم  روز گذشته صبح زود از خانه زدم بیرون که کار را تمام کنم مدتی پشت در ماندم خلاصه در را باز کردن، اولین مراجعه کننده بودم هر مدرکی را که خواست من ارائه دادم آخرش آقا میگه نوچ باید آقای  ==== باشه چون اجاره نامه به نام ایشون است من گفتم که همسرم هستند این مدارک، پشت قرارداد را بعد از اون سال من امضا کردم اگر ممکنه زحمت بکشید و بمن بدهید خلاصه نوچ که نوچ من هم شروع کردن به بدو بیرا گفتن که من هم شاغلم کار مردم را را ه می اندازم خلاصه خیلی هوار زدم با عجله با کلی بدو بیراه ( بیشعورای احمق و .............) بیرون آمدم خلاصه پله اول نه پله دوم نمیدونم چی شد که قل قل قل خوردم رفتم پائین خلاصه از زور خجالت سریع خودم را جم و جور کردم و زدم بیرون جورابم پاره مانتوم خاکی بحدی که آقایی مرا توخیابون دید و گفت خانم لباستون خاکی خلاصه بدنم درد میکنه ولی وقتی بیادش میافتم از خنده روده بر میشم همه کارکنان حدود 10 نفر پشت پیشخون در نظر بگیرید من درحال داد زدم بیرون زدم درها هم شیشه ای و من در حال غر زدن به قل زدن افتادم

چگونه شاغل شدم

سلام شیری آخر توانستی مرا پیدا کنی خدا را شکر

با سلام

امروز میخواهم جریان شاغل شدنم را تعریف کنم

شوهر بنده آدم بسیار خوابالویست از آن دسته از آدمهایی که شبها تا صبح بیدار در حال دیدن تی وی و صبحها تا ظهر خواب تشریف دارند (البته من اذیتش میکنم و بهش میگم مثل جغد میمونی و از این حرف من خیلی ناراحت میشه)

من آدمی هستم که صبحها زود از خواب بیدار میشم و شبها هم سروقت میخوابم 

اول ازدواجمون من صبح زود بیدار میشدم و نباید صدا میکردم که اینجناب بخوابند و من مدام سر این مسئله غر میزدم شوهر بنده میگفت توهم اگه بری سرکار بعد از یک مدت اینجوری میشی من خستم و از من اصرار که نه بابا اینجورام نیست و کم کم به این فکر افتادم که خوب است که من کار را تجربه بکنم و اصرار که برای من کار پیدا کن و ااو میگشفت من میدونم که اگه روزی بری سرکار یک ماه بیشتر دوام نمیاری و الان که سروقت بیدار میشی چون خسته نیستی و بیکاری خلاصه شوهر بنده برای اینکه مرا بقول خودش ادب کنه و دیگه من نتونم حرفی بزنم و بگه دیدی تو نتونستی و اهل کار نیستی و هزار حرف دیگه برای من با کمک یکی از آشنایان کاری پیدا کرد

خانمی بود که برای زایمان رفته بود و من بجای ایشون رفتم برای مدت چهارماه خلاصه از روزهای اول که هیچ کاری بلد نبودم و نمیتونستم که چیزی بگم چون میگفت من گفتم که تو اهلش نیستی به همین راحتی مرا آلوده کرد

بعد از چهارماه آن خانم را رد کردند و با من قرارداد بستند و من همچنان صبحها صبح زود از خواب بیدار میشم و شبها به موقع به رختخواب میروم

و مشکلی که برام پیش اومده اینه که دیگه نمیتونم دست از کار بکشم و من فکر میکنم واقعا بنوعی معتاد شدم اینجوری بود که الکی الکی من شاغل شدم و الان هم به نوعی عادت کردم

دیشب سریال دکتر قریب را دیدم خیلی ناراحت شدم و فکر کردم کدوم مادری همچین کاری میکنه و از طرفی فکر کردم آنهم حسابی زجر کشیده و محیط مجبور میکنه که آدم دست به کارهای بزنه که نمیخواهد و اینکه الان چقدر از این اتفاقها دور و بر ما میافته و ما بیخبریم

تبارک الله

امروز صبح را به خوبی شروع کردم

از صبح هیچ مشکلی نداشتم بغیر از دیروز آخر وقت که برایتان تعریف میکنم

در محل کار من خانمی اومده (البته دو سالی میشه)که از یکی از شرکت که ما با آنها کارمیکنیم بیرونش کردن با پارتی سر از شرکت ما درآورده حالا کجا کارمیکنه که باید ساعتها تعریفش را بکنیم شرکت ما شرکتی درپیتی است که همه با پارتی وارد شده اند و هرکسی برای خودش میچرخه و میتازه بعدها شاید گریزی بزنم و اصلا مشغول بکار شدن خودم را هم شاید بگویم

خلاصه شرکت ما 10 نفر پرسنل دارد که 5 نفر آن حسابدار هستند ببینیند که چه شده

خلاصه خواستند که یک نفر حسابدار اضافه کنند که رئیس هئیت مدیره گفتند که این خانم از آشنایان هستند و لیسانس زبان اردو و سابقه در امر منشی گری حال با حسابداری چه رابطهای داره خدا میدونه اومدند از جایی که من هم معلوم نیست چکاره هستم منشی، مسئول دبیرخانه و یا ................   نمیدونم قبلا با ایشان صحبت کرده بودم

خلاصه از روزی که اومده و منهم به همه ایشون را معرفی کردم با من چند بار برخورد داشته و نمیدونم چرا البته هم سن و سال من هستش و مجرد واقعا نمیدونم باید با این چه جوری برخورد کنم

چند روز پیش یه برگه آورده که این را تهیه کنید و بعد طی تماسی خواسته که زود آمادش کنید و من در جواب گفتم خانم نامه آماده است میتونید برش دارید و با ید مورد تائید مدیر قرار بگیرد و اونروز چند بار اومد و رفت و سراغی نگرفت من هم گفتم که نامه ضرورتی نداره چون اون هم حق تهیه نامه را نداره خلاصه دیروز بعدالظهر تماس گرفت نامه من چه شد منهم گفتم آماده روی میز است میتونی بیایی برداری و با تندی زیاد گفت من شما وظیفه تان این است که من تماس بگیرم بیایی نامه را برداری و آماده شد بیاری من هم جوابش را دادم و تلفن قطع رفتم پیش مدیرمان و گفتم و او هم گفت ایشون حق چنین کاری را نداشته و من  تذکر میدهم

امروز صبح من سرحال اومدم شرکت سلام سلام خوشحال و خندان

که مدیر مربوطه اومد گفت اگه ممکنه چند لحظه بیایید من هم رفتم دیدم که خانم---- نشسته گفت که این خانم میگویند که من همچنین حرفی نزدم من هم گفتم که شما دیروز گفت نه من چیزی نگفتم و کلی مدیر مربوطه گفت که شرکت وضعش خرابه کاری نکنید که بیرونتان بکنند و ...........  خلاصه و من کلی کل کل کل (به فتح ک ) و در آخر بهتر دیدم که هیچ نگویم و فقط بگویم که تبارک الله احسن الخالقین با این همه سن خداییش تا بحال آدم به این دروغگویی ندیده بودم واقعا چگونه افراد میتونند به این راحتی دروغ بگن نمیدانم خدایا لباس عافیت بپوشان خیلی راحت و ریلکس دروغ گفتن البته چون که در این مدت با من دوبار به این سادگی دروغ گفته بود با یکی از بچه ها هم همین بلا را آورده بود فکر میکنم مدیر مربوطه بداند که چه فردی است ولی از خدا میخواهم که درستش بکند

و اما امروز گذشت (البته در محل کار )فردا اگر خدا بخواهد از مشغول بکار شدنم مینویسم با تشکر از شماها که میخوانید مرا در این امر یاری دهید