ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

امروز دلم گرفته

امروز بد جوری دلم گرفته و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم نمیدونم چی شده البته میدونم و شاید میخوام خودم را گول بزنم 

میترسم نمیدونم چرا دلم میخواد دست بکاری بزنم ولی میترسم به قول معروف که میگند هم خدا را میخواد و هم خرما را دوست دارم ولی خودم بخودم اجازه نمیدم  

خدایا چه میشود مرا 

بعضی وقتها من فکر میکنم که چقدر بچه ام و هنوز اونجوری که باید محکم و قوی نشدم با اینکه از نظر سنی بچه نیستم  

خیلی وقتها از دست خودم عصبانی میشم خیلی از کارها را میکنم که نباید انجام بدم و بعد دوباره کاری میکنم که اون کار خرابتر میشه دوست دارم یه مدتی به حرف دلم گوش کنم هرچی اون میگه بکنم و کاری به درست یا غلط بودنش نداشته باشم  

نمیدونم ما زنها چرا اینقدر احمقیم البته اکثر ما خیلی زود همه چیز را باور میکنیم و برای خودمان میسازیم و اگر اون نباشه اونموقع است که کار خراب خرابتر میشه 

دل تنگم بدجوری دلم میخواد یه مسافرت درست و حسابی برم از خودم ناراضیم نمیدونم چرا البته شایدم میدونم نمیخوام بگم  

خدایا کمکم کن مرا چه میشود  وقتی بخود میایم که دیگه نمیشه کاری کرد و من باز دچار این حالت مسخره شده ام مدام بخود نهیب میزنم خجالت بکش از تو بعیده ولی نمیدونم چی داره سرم میاد و ................... 

خسته خسته هستم دلم میخواد چند صباحی دنیا وفق مراد من بشه  

کاشکی ...................    کاشکی همه چیز همانجوری باشه که باید باشه.......................... 

کاشکی زودتر بودی................................  و هزار کاشکی دیگه....................................... 

 

دلم میگیره وقتی ازت خبری نیست ............................................................................. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد