ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

یه خاطره خنده دار

با سلام 

از پسرم کوچولو میخوام بگم بهش میگم اسمت چیه میگه عنان جون (اسمش عرفانه) 

 

شوهر بنده از سر کار که میاد کیفش را روی صندلی کنار میز توی سالون میزاره کاپشن یا کتش را هم روی دسته صندلی میزاره همیشه من باهاش سر این مسئله کل کل میکنم که هر چیزی جا داره ببر توی اتاق یا نمیتونی به رخت آویز بزاری بابا بنداز روی تخت و از این حرفا  

چند روز پیش شوهرم جلسه  مهمی داشت با یه سری آز مدیرهایی که تازه اومده بودند خلاصه صبح ترگل ورگل کرده میره سر جلسه باید یه سری مدارک در بیاره روی میز ( تا اینجا داشته باشین) 

دیدم زنگ زده عصبانی از دست این بچه من بیخبر هم گفتم چی شده بگو ببینم  

میگه جلسه داشتم میخواستم برگه هام را در بیارم در کیفم را بازکردم دیدم هرچی لگو داشته عرفان توی کیفم ریخته ای خدا هرچی لگو درمیارم تمومی نداره حسابی خجالت کشید بود کلی خندیدم گفتم حقت بود تا توباشی دیگه وسایلت را سر جاش بزاری ولی توی این چند روزه مدام اذیتش کردم میگفتم حالا اگه از این لگو ریزا بود خوب اونها را بزرگ هام بازی میکنند و نه این لگو بزرگا وای فکرش را میکن لگو مثل آجر بزرگ خودش میگه صبح که میرفتم سرکار گفتم چقدر کیفم سنگین شده فکرش رو نمیکردم  

 

باز چند روز پیش شب علی کلی گریه و داد و بیداد پاک کن و تراش و مدادش گم شده بود من هم کلی باهاش دعوا کردم که حتما مدرسه جاش گذاشتی بی عرضه و خیلی از این حرفا صبح شوهر طبق معمول دوباره تلفن کرد از دست این بچه ها ت (توی این مواقع بچه های من میشند )سوار تاکسی شدم میخواستم پول به رانند بدم هرچی توی جیب کاپشنم میگردم هی پاک کن و تراش و ............. در میاد ای خدااااااااااااااااااا  از دست این فسقلی  

خلاصه کلی از دستش خندیدیم خیلی بانمک و بامزه است و خیلی متفاوت نسبت به اون یکی  

 

بقول خودش عنان جون  

بااااااااااااااااااااییییییییییییی

امروز دلم گرفته

امروز بد جوری دلم گرفته و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم نمیدونم چی شده البته میدونم و شاید میخوام خودم را گول بزنم 

میترسم نمیدونم چرا دلم میخواد دست بکاری بزنم ولی میترسم به قول معروف که میگند هم خدا را میخواد و هم خرما را دوست دارم ولی خودم بخودم اجازه نمیدم  

خدایا چه میشود مرا 

بعضی وقتها من فکر میکنم که چقدر بچه ام و هنوز اونجوری که باید محکم و قوی نشدم با اینکه از نظر سنی بچه نیستم  

خیلی وقتها از دست خودم عصبانی میشم خیلی از کارها را میکنم که نباید انجام بدم و بعد دوباره کاری میکنم که اون کار خرابتر میشه دوست دارم یه مدتی به حرف دلم گوش کنم هرچی اون میگه بکنم و کاری به درست یا غلط بودنش نداشته باشم  

نمیدونم ما زنها چرا اینقدر احمقیم البته اکثر ما خیلی زود همه چیز را باور میکنیم و برای خودمان میسازیم و اگر اون نباشه اونموقع است که کار خراب خرابتر میشه 

دل تنگم بدجوری دلم میخواد یه مسافرت درست و حسابی برم از خودم ناراضیم نمیدونم چرا البته شایدم میدونم نمیخوام بگم  

خدایا کمکم کن مرا چه میشود  وقتی بخود میایم که دیگه نمیشه کاری کرد و من باز دچار این حالت مسخره شده ام مدام بخود نهیب میزنم خجالت بکش از تو بعیده ولی نمیدونم چی داره سرم میاد و ................... 

خسته خسته هستم دلم میخواد چند صباحی دنیا وفق مراد من بشه  

کاشکی ...................    کاشکی همه چیز همانجوری باشه که باید باشه.......................... 

کاشکی زودتر بودی................................  و هزار کاشکی دیگه....................................... 

 

دلم میگیره وقتی ازت خبری نیست ............................................................................. 

 

مرا بطلب

مرا بطلب  

 

امروز تولد کسیست که سالهاست نخواسته مرا ببیند نمیدونم چرا حتی توی خواب هم تا نزدیک او میروم ولی مرا نمیبیند  

بعضی وقتها فکر میکنم مگر من چه کرده ام  

امروز صبح زود طبق معمول بلند شدم تلویزیون از تولد او صحبت میکرد دلم گرفت و با خودم گفتم چرا نمی طلبی حداقل دوست دارم بدانم  

خیلی سال میشه که مشهد نرفتم و اصلا نمیشه نمیدونم چرا من اصلا به این معتقد نبودم که قدیم ترها میگفتند باید قسمت بشه و تو را بطلبه ولی هر چه میگذره به این ایمان میآورم دوست داشتم کبوتری بودم الان میپریدم میومدم پیشت اما اگر کبوتر هم بودم میدونم نمیشد  

خودم فکر میکنم برمیگرده به سالهای دور  

اول ازدواجم که بلیط گرفت ولی من گفتم من دوست ندارم برای وفات و عزاداری به مشهد برم دوست دارم جشن و میلادباشه اولین سفرم و بلیط را پس دادیم و بعد از اون دیگه نشد نمیدونم چرا وقت نمیشه بلیط میگیریم ولی نمیشه و هزار بهانه دیگر  

دوسال پیش که باردار بودم شرکت بچه ها را مشهد میبرد به شوهرم گفتم دیگه ما را طلبیده ما خونه داریم رفتم گفتم من فقط بلیط میخوام مکان و دیگه تسهیلات را نمیخوام گفتند نمیشه  گفتم باشه ما هم منصرف میشیم فردا نامه اومد که پول سفر را میدهند به تعداد نفرات تا سقف چهار نفر گفت خوب خلاصه طلبید رفتم برای گرفتن ولی یک نفر نظرم را زد گفت خانم ..... بزار چند ماه دیگه که زایمان کنی حداقل هزینه چهار نفر را بگیری فکر کردم که این هم یه حرفیه باز باخودم گفتم این دیگه کار شیطانه دلم را به دریا زدم و رفتم پیش  مدیر اداری گفت چند نفرید گفتم چند ماه دیگه چهار نفر میشیم و خیلی راحت هزینه چهار نفر راداد گفتم دیگه درست شد رفتیم که آماده بشیم با تماسی که با دکترم گرفتم گفت به هیچ وجه سفر نمیتونی بری و دوباره نشد که نشد بعد از اون دیگه اصلا حتی فکر هم نمیکنم ولی دلم میخواد بدونم که چرا نمیشه  

مثل فیلم از جلوی چشمم میگذره  خیلی جالبه

چندین بار خواب دیدم که مشهد هستم داریم آماده برای رفتن به زیارت میشیم ولی هر دفعه به نوعی من نمیتونم برم زیارت اصلا وارد نمیتونم بشم  

نمیدونم چه حکمتی داره  

آسمون دوباره گرفته خیلی این هوا را دوست دارم دوست دارم پیاده روی کنم وای خدای من امروز هم چتر همراهم نیست دفعه پیش مسیر طولانی را زیر بارون رفتم توفیق اجباری امروز ببینم چه میشود