ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

خرید با بچه نرید

 

دیروز بعدالظهر بعد از اینکه به خانه رفتم و ته بندی کردم با بچه ها و مامان و اینا رفتیم بازار برای خرید چادر عروس برای زن داداش کوچیکه از دست بچه ها داشتم دیونه میشدم آی حرف زدن آی حرف زدن تا رسیدیم سر خیابان و سوار ماشین شدیم خلاصه اول امیرحسین که الان مهمان ماست : من میخوام برم جلو یالا میخوام از شیشه جلو بیرون را ببینم بعد فرستادیم جلو پیش بابا بعد عرفان پسر کوچولو من:  مامان این یعنی بیرون را نشان میداد بعد مدام میگفت گاگا للام یعنی آقا (به آقای راننده ) سلام میکرد بعد: پاپا پاش رو نشون میداد چون کفشش از پاش درآمده بود بعد هم با علی پسر بزرگه هی کل کل میکرد میزد که میخاد دم پنجره بنشینه خلاصه با هزار بدبختی رسیدیم  

علی از همان اول میگفت مامان یه چیزی بخر گشنمه یالا یالا عرفان را وقتی روی زمین بزاری به هر جهت که بزاری میره باید بری برگردونیش به راه اصلی خلاصه توی هر مغازه میره  امیرحسین گریه میکرد : عرفان لباسمو کشید عرفان به من دست زد (با جیغ بخوانید) دم مغازه چادر فروشه به علی گفتم کمی نگهش دار جیغ جیغ میخواست بره اون نمیگذاشت و روی زمین ولو شده بود خلاصه با جیغ و داد کشوندمش تا رفتیم توی پاساژ دم در اسباب بازی میفروختند جیغ جیغ توب توب توب یکریز می گفت بهش گفتم توپ نیست بیا بریم رفتیم توی پاساژ داشتیم دم مغازه ای چیزی میدیدم که دیدم که چیزی را از پشت میکشه برگشتم دیدم پارچه ای دستش  و داره میکشه خدا رحم کرد توپ پارچه زمین نیافتاد خلاصه با بدبختی خرید کردیم اومدیم بیرون بادکنکی برای عرفان گرفتم علی و امیر حسین در حال حرف زدن برای ما هم بخر اینرو اونرو خلاصه هنوز دو قدم نرفته بودیم که تق بادکنک پکید خلاصه دوباره بچه ها را بکش بکش تا سر خیابون علی گرسنش عرفان دنبال امیرحسین گذاشته اون هم جیغ میکشه عرفان نکن اذیتم میکنه خلاصه با هزار بدبختی ماشین گرفتیم حالا تو ی ماشین علی تشنهش میشه عرفان هم جیغ آبه آبه آبه امیر حسین هم من آب میخوام خلاصه کلی به خودم فحش دادم چرا با اینها بیرون اومدم  

مامان بدبخت با زبان روزه داشت از حال میرفت تا به خونه رسیدیم و دوباره این سردرد لعنتی به سراغم اومده و ول کن نیست فکر میکنم مال اعصاب باشد دیروز خیلی اذیت شدم بعد که کمی آروم شدم اونقدر خندم گرفته بود یاد اون کارتونه افتادم میمونه که چندتایی بچه داره از درو دیوار بالا  میرند و سر و صدا را ه میاندازند.

نظرات 5 + ارسال نظر
حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.oko.ir

جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...

باسلام
با کمال میل آماده هستم که بتونم کمکی بکنم
از اینکه به وبلاگ من سرزدید ممنون

سایه سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ب.ظ http://godmother.blogsky.com

خدا بهتون صبر بده

خیلی ممنون واقعا خدا باید صبر بده
من فکر میکنم اگه نصف روز هم توی خونه بودم خیلی راحت الان دیونه شده بودم

مهندس روحی سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:43 ب.ظ http://delsoookhte.blogfa.com/page/eshterak.aspx

شما که لینکمون نکردی دختر خوب ...

سلام
حتما اینکار را میکنم

سیب آبی جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://blue-apple.blogsky.com/

سلام دوست عزیز...
هههههههههه کلی خندیدم...منم از این داستان ها زیاد داشتم البته وقتی داداشیم کوچیک تر بود...مخصوصا سر قضیه آب.
اخی مامانتون چه اذیت شدن.هههه اشکال نداره بچه ها هم عالمین ها...
موفق باشید و همیشه خوش بگذره...
راستی یادم رفت بگم که نماز و روزه ها قبول...(دیگه خوندن و نخوندن و گرفتن نگرفتنش به من ربط نداره )
من به روزم...
یاعلی

سلام
مرسی از اینکه وبلاگ مرا خواندی

[ بدون نام ] یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام به تمام خوانندگان وبلاگ ژولیوس من خواهر کوچکتر ژولیوس هستم در اهواز زندگی می کنم و امیر حسین تنها فرزند من است که فقط ۴ سال داره و با تمام وجود عاشق مادرم است و من او را مثل یک برادر کوچک دوست دارم نه مثل یک مادر و الان هم با مامان و بابام رفته تهران آخه اونها واقعاْ برایش جای پدر را پر کرده اند شاید خیلی اذیت کنه ولی واقعاْ‌پسر خوش سیما و قشنگی دارم و از راه دور و در این هوای گرم روی چون ماهش را می بوسم . در مورد ژولیوس هم باید بگویم خانم بسیار جدی و مدیری هست و خیلی مهربان در ضمن من همیشه اون را ژولیوس صدا می کردم تا بلاخره اون وبلاگش را ژولیوس گذاشت خیلی از تو متشکرم که از کوچولوی من مراقبت کردی بسیار سپاسگزارم و از اینکه باعث آزار شما شده متاسفم

با سلام
چیزی ندارم بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد