ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

دوست خوب من

یه دوست دارم سرکار دختر خوبیه خیلی خیلی به زمان مجردی من نزدیکه خیلی برام جالبه و تا بحال برام اتفاق نیافتاده بود هر تعریفی میکنه منو میبره به دوران مجردی خودم افکارش طرز برخورداش و حرفهای جالبی که میزنه و عکس العملهاش فکر میکنم دوستش دارم  

 

بعضی مواقع بهش میگم اگه پسر بودم حتمن میگرفتمت 

دلم گرفته چون داره از من دور میشه از حرف زدن باهاش احساس خوبی دارم و خدا خدا میکنم که این اتفاق نیافته و او همچنان در این شرکت مشغول باشه چون بدلیل تعدیل نیرو فکر میکنم اسمش جزء لیست باشه همه چیزش مطلوب منه  

بهرحال امیدوارم هر کجا که هست دنیا وفق مرادش باشه  

این دوستم را داشتم شوهر میدادم که نشد حالا هم رفته چیزی بخره که باهم روزه خواری بکنیم

خرید با بچه نرید

 

دیروز بعدالظهر بعد از اینکه به خانه رفتم و ته بندی کردم با بچه ها و مامان و اینا رفتیم بازار برای خرید چادر عروس برای زن داداش کوچیکه از دست بچه ها داشتم دیونه میشدم آی حرف زدن آی حرف زدن تا رسیدیم سر خیابان و سوار ماشین شدیم خلاصه اول امیرحسین که الان مهمان ماست : من میخوام برم جلو یالا میخوام از شیشه جلو بیرون را ببینم بعد فرستادیم جلو پیش بابا بعد عرفان پسر کوچولو من:  مامان این یعنی بیرون را نشان میداد بعد مدام میگفت گاگا للام یعنی آقا (به آقای راننده ) سلام میکرد بعد: پاپا پاش رو نشون میداد چون کفشش از پاش درآمده بود بعد هم با علی پسر بزرگه هی کل کل میکرد میزد که میخاد دم پنجره بنشینه خلاصه با هزار بدبختی رسیدیم  

علی از همان اول میگفت مامان یه چیزی بخر گشنمه یالا یالا عرفان را وقتی روی زمین بزاری به هر جهت که بزاری میره باید بری برگردونیش به راه اصلی خلاصه توی هر مغازه میره  امیرحسین گریه میکرد : عرفان لباسمو کشید عرفان به من دست زد (با جیغ بخوانید) دم مغازه چادر فروشه به علی گفتم کمی نگهش دار جیغ جیغ میخواست بره اون نمیگذاشت و روی زمین ولو شده بود خلاصه با جیغ و داد کشوندمش تا رفتیم توی پاساژ دم در اسباب بازی میفروختند جیغ جیغ توب توب توب یکریز می گفت بهش گفتم توپ نیست بیا بریم رفتیم توی پاساژ داشتیم دم مغازه ای چیزی میدیدم که دیدم که چیزی را از پشت میکشه برگشتم دیدم پارچه ای دستش  و داره میکشه خدا رحم کرد توپ پارچه زمین نیافتاد خلاصه با بدبختی خرید کردیم اومدیم بیرون بادکنکی برای عرفان گرفتم علی و امیر حسین در حال حرف زدن برای ما هم بخر اینرو اونرو خلاصه هنوز دو قدم نرفته بودیم که تق بادکنک پکید خلاصه دوباره بچه ها را بکش بکش تا سر خیابون علی گرسنش عرفان دنبال امیرحسین گذاشته اون هم جیغ میکشه عرفان نکن اذیتم میکنه خلاصه با هزار بدبختی ماشین گرفتیم حالا تو ی ماشین علی تشنهش میشه عرفان هم جیغ آبه آبه آبه امیر حسین هم من آب میخوام خلاصه کلی به خودم فحش دادم چرا با اینها بیرون اومدم  

مامان بدبخت با زبان روزه داشت از حال میرفت تا به خونه رسیدیم و دوباره این سردرد لعنتی به سراغم اومده و ول کن نیست فکر میکنم مال اعصاب باشد دیروز خیلی اذیت شدم بعد که کمی آروم شدم اونقدر خندم گرفته بود یاد اون کارتونه افتادم میمونه که چندتایی بچه داره از درو دیوار بالا  میرند و سر و صدا را ه میاندازند.

روزهای ماه رمضان

دم غروب تلویزیون نگاه میکردم شروع کرد به خواندن "چرب و شیرین از طعام " یکدفعه رفتم به روزهای دور گرمای اهواز وقتی بچه بودم و روزه میگرفتیم بعدالظهرها میرفتیم مسجد محل یادش بخیر اونجا افطاری میدادند من شیدا و مریم و بعضی از مواقع مرجان چه حال و هوای خوشی داشت جا نماز پهن میکردیم و در اصل برای هم جا میگرفتیم نزدیک غروب میرفتیم دست نماز بگیریم چقدر شلوغ بود بوی غذا که اکثر مواقع هم قیمه میدادند همه جا را گرفته بود و اذان، خوردن چای شیرین و نماز و بعد از آنهم سفره پهن کردن و خوردن یک غذای یکنواخت ولی خوشمزه راستی که چه حال وهوایی داشت یک دختر سن بالا بود ما بهش میگفتیم شهناز گنده (به ضم گ)  

دلم خیلی میخواد بدونم آیا هنوز هم اون مسجد افطاری میده یا نه و آیا هنوز هم اون بجه ها حال و هوای ما را دارند یا دیگه خبری نیست من که فکر نمیکنم دیگه اون حال وهوا را داشته باشه  

سال چهارم یادمه ماه رمضون توی امتحانات ما بود میرفتم خونه یکی از دوستام که باهم مثلثات کار کنیم اتاقش خنک و خیلی آروم بود همیشه میگفتم چه آرامشی داره و چه خوب میتونه روزه بگیره ولی من بخاطر درس و گرما نمیگیرم الان هم فکر نمیکنم بچه ها افسوسی از روزه نگرفتن بخورند  

بعضی وقتها برای پسرکم از روزه کله گنجشکی میگم که من بچه که بودم میگرفتم و چه خوب بود و الان که یادم میافته حس خیلی خوبی دارم ولی اصلا خوشش نمیاد و پیگیر نمیشه  

صدای اذان بلند میشه و  پامیشم برم چایی بخورم ولی چه حس خوبی داشت ، دلم میخواد برای یک روز هم که شده برگردم یا حداقل خوابش را ببینم