ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

شب خاطره انگیز 2

شب خیلی سردی بود البته چند روزی بود که هوا سرد شده بود دل و کمر درد بدی داشتم خیلی زیاد فکر میکردم که سرما خورده ام ولی ول کن نبود رفتم دکتر و گفت که خوب که اومدی این درد زایمان است ولی نباید زایمان کنی در هشت ماهگی خیلی خطرناک است  

ممکن است که بچه زنده نماند و یا ضایعات شدید مغزی و ریوی داشته باشد 

خلاصه ما را با کیسه ای از سرم و .......  راهی خانه کرد در خونه استراحت کردم همسایه ها اومدند به کمک من به آنها گفتم برید اگه دردم زیاد شد خبرتان میکنم  

تلویزیون اعلام کرد که فردا عید فطر است علی کلاس دوم بود من همیشه نگران او بودم که برای زایمانم علی درسهاش را چکار میکنه و سفارش کرده بودم که در نبود من درس یادش نره و ... 

بطور اتفاقی دولت محترم سه روز را تعطیل رسمی اعلام کردند درد من شدید شد دیگه تحمل نداشتم به همسایه مان زنگ زدم که اذیتم سریع خودشان را رساندند آروم آروم بارون میبارید هوای تمیز و اونها هم خندان خلاصه به چند بیمارستان سر زدیم قبول نکردند که جا نداریم یا بخش کودکان نارس نداریم رفتیم بیمارستان بقیه الله که مربوط به سپاه بود شوهرم اول شب زنگ زد من گفتم حالم بهتر و بهتر هم بود گفتم میخوام استراحت کنم دیگه زنگ نزن و او هم زنگ نزد خلاصه رفتیم بیمارستان و بنده را بستری کردن و هر کس از راه میرسید چیزی میگفت یکی ممیگفت انشائ الله میماند و خیلی چیزهای دیگه خلاصه دکترم اومد بهش گفتم که پرستارها میگن مشخص نیست بماند  

دکترهم گفت که به خدا توکل کن خلاصه شب بدی بود تا صبح گریه کردم که خدایا خودت دادی من نمخواستم ولی الان میخوام باید نگهش داری خلاصه اذان صبح عید فطر بچه بنده بدنیا اومد بدون هیچ مشکلی بطوریکه همه میگفتند غیر ممکنه که این بچه هشت ماهه باشه فقط وزن کمی داشت و چربی روی پوستش تشکیل نشده بود خلاصه هزینه زایمان هم دویست هزار تومن شد من بعد از اون معتقد شدم که هر کاری که خدا بخواهد میکند بعد از اون من میگفتم بچه ام را مهد کودک نمیگذارم یا پرستار یا من سر کار نمیرم خلاصه بصورت اتفاقی پرستار خوبی براش پیدا شد سرکار مرا خواستند من گفته بودم اگه حق شیر بهم ندهند من سر کار نمیرم به من حق شیر هم دادند و با اینکه همکارانم شاخ دراورده بودند مشغول بکار شدم خلاصه این بود اومدن خدایی عرفان به زندگیم چند روز در فکرش بودم و فکرش مرا بخود مشغول کرده بود 

نظرات 6 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 ق.ظ http://www.sara2323.blogfa.com

همسایه !
من تازه این پنجره را پیدا کرده ام
که انگار در تاریکی خانه دارد فکر می کند
و دلم خواسته از عادت این شیشه ها رد شوم ، می شوم
خواسته از عادت باران و حرف ها رد شوم ، می شوم
دلم خواسته از عادت یک عالم هوای خسته تا پنجره های شما رد شوم

با تشکر از شما

امید جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام خسته نباشید . من کامنت شما را در بلاگ ویولت خوندم متاسفانه همون حسی که شما دارید من هم دارم من ۳۹ سالمه ومتاهل من خوشحال میشم به عنوان 2 دوست صادق و صمیمی بدون هیچ سوء استفاده ای باشیم. ایدی من در یاهom.id79

خوشحال میشم

نیلوفر جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:22 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

خدا رو شکر که به خیر گذشته !!

آره عزیزم واقعا خدا را شکر

امید جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:27 ب.ظ

بازم سلام ژیلا خانم امید وارم که کامنت منو خونده باشید . با ور بفر مائید من هم تو زندگی ام همون مشکلی که تو در بلاگ ویولت گفتی دارم و دوست دارم یک نفر سومی باشه که فقط سنک صبوری باشه برام . آی من و تو می تونیم برای همدیگر مکمل زندگی هم باشیم مطمن باش که از اون دسته ادمهای نیستم که از دوستی سوء استفاده کنم آدی منو در یاهو مسنجر منتظرتم برا صحبت بیشتر . این ادی من هست . om.id79

باشه

[ بدون نام ] یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام اول بار که شروع کردی شاید مسخره ات کرده باشم ولی باور کن حالا مدام وارد لینک می شوم ببینم مطلب جدیدنوشتی یا نه ....
خدایا ؛ به اشکال مختلف ظاهر می وی . در هر یک از آن اشکال عشق تو نهفته است

راستی من عاشق شدم عاشق خدایی که دارم آروم آروم می شناسمش
با من بمان که ظلمت شب از راه میرسد وقتی که هیچ یاوری نیست و آسایش گریخته است .
خدایا ای یاور بی کسان با من بمان در هر لحظه به حضور تو نیازمندم چه چیز جز لطف تو می تواند ترس ها را در هم شکند ؟چه کسی جز تو می تواند راهنما و پناه من باشد ؟ در روزهای ابری و آفتابی با من بمان از هیچ دشمنی نمی هراسم چون تو در کنار منی .... اگر با من بمانی همیشه پیروزم :::::: خدایا دوستت دارم شیدا

کاری را میخواهم بکنم که خیلی میترسم ازش

[ بدون نام ] دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام همیشه یادت باشه که زندگی خودش یک هدف پس به دنبال یه هدف برتر باش . همیشه سعی کن تو زندگی هدفاتو دنبال کنی نه اینکه اونا رو دنبال خودت بکشونی . همیشه توی زندگی آرزوهاتو مثل ستاره َ‌توی آسمون دلت بشمار و هدفت رو ماه تک آسمون قراربده . مطمناْ تو آدمی نیستی که بخواهی کاری بیهوده انجام بدی پس توکل به خدا کن و اگر ارزش داره آن را انجام بده ..... شیدا

شیری با سلام مرسی از نوشتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد