ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

چگونه شاغل شدم

سلام شیری آخر توانستی مرا پیدا کنی خدا را شکر

با سلام

امروز میخواهم جریان شاغل شدنم را تعریف کنم

شوهر بنده آدم بسیار خوابالویست از آن دسته از آدمهایی که شبها تا صبح بیدار در حال دیدن تی وی و صبحها تا ظهر خواب تشریف دارند (البته من اذیتش میکنم و بهش میگم مثل جغد میمونی و از این حرف من خیلی ناراحت میشه)

من آدمی هستم که صبحها زود از خواب بیدار میشم و شبها هم سروقت میخوابم 

اول ازدواجمون من صبح زود بیدار میشدم و نباید صدا میکردم که اینجناب بخوابند و من مدام سر این مسئله غر میزدم شوهر بنده میگفت توهم اگه بری سرکار بعد از یک مدت اینجوری میشی من خستم و از من اصرار که نه بابا اینجورام نیست و کم کم به این فکر افتادم که خوب است که من کار را تجربه بکنم و اصرار که برای من کار پیدا کن و ااو میگشفت من میدونم که اگه روزی بری سرکار یک ماه بیشتر دوام نمیاری و الان که سروقت بیدار میشی چون خسته نیستی و بیکاری خلاصه شوهر بنده برای اینکه مرا بقول خودش ادب کنه و دیگه من نتونم حرفی بزنم و بگه دیدی تو نتونستی و اهل کار نیستی و هزار حرف دیگه برای من با کمک یکی از آشنایان کاری پیدا کرد

خانمی بود که برای زایمان رفته بود و من بجای ایشون رفتم برای مدت چهارماه خلاصه از روزهای اول که هیچ کاری بلد نبودم و نمیتونستم که چیزی بگم چون میگفت من گفتم که تو اهلش نیستی به همین راحتی مرا آلوده کرد

بعد از چهارماه آن خانم را رد کردند و با من قرارداد بستند و من همچنان صبحها صبح زود از خواب بیدار میشم و شبها به موقع به رختخواب میروم

و مشکلی که برام پیش اومده اینه که دیگه نمیتونم دست از کار بکشم و من فکر میکنم واقعا بنوعی معتاد شدم اینجوری بود که الکی الکی من شاغل شدم و الان هم به نوعی عادت کردم

دیشب سریال دکتر قریب را دیدم خیلی ناراحت شدم و فکر کردم کدوم مادری همچین کاری میکنه و از طرفی فکر کردم آنهم حسابی زجر کشیده و محیط مجبور میکنه که آدم دست به کارهای بزنه که نمیخواهد و اینکه الان چقدر از این اتفاقها دور و بر ما میافته و ما بیخبریم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:39 ق.ظ

سلام ا اینکه می بینم باز شروع به نوشتن کردی بسیار خرسندم و آرزوی خواندن مطالب شیرین از شما دارم راستی می توانی در مورد آن شبی که سیگار کشیدی برایمان بنویسی نمید انم چرا چند روزی است که مدام به یاد آن شب و اینکه من در خانه خودم بودم افتادم البته ناراحت که نشدی دوستت دارم موفق باشید

خیلی مسخره ای
بعضی وقتها پیش میآید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد