ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ماه رمضان هم گذشت

دیروز زود به خونه رفتم چون پرستار عرفان نیامده بود شوهرم صبح تا ظهر خونه بود و من هم بعدالظهر را قبول کردم تا رسیدم خونه را جارو کشیدم کف آشپزخانه را دستمال کشیده ناهار گرم کرده و خوردیم که صدای عرفان دراومد آی شیر شیر شیر خلاصه همین موضوع کوچیک باعث شد تا شب من عصبی باشم هر چه دنبال شیشه شیر گشتیم نبود که نبود دیگه جایی نبود که نگشته باشیم حتی دم سوپری نزدیک خونه هم رفتم و عصبانیت من شروع شد هرچه ناسزا و فحش که بلد بودم به شوهر بدبختم دادم بلند که الان که فکر میکنم از دست خودم ناراحت میشوم آنهم جلوی بچه ها حتی از خدا مرگش را هم خواستم خلاصه نبود که نبود عرفان خوابش میامد من هم ظهر به امید اینکه بتونم کمی بخوابم آمدم خونه خلاصه اونقدر سر علی داد و بیداد کردم به بهونه درسهاش که الان که فکر میکنم ناراحت میشم . 

آخر زود از خونه رفتیم بیرون رفتم داروخانه یه شیشه تقریبا گرون خریدم دم سوپری شیر خریدم و دادم دستش تا آروم شده و رفتیم کلاس علی خلاصه خیلی خسته شدم  

شب دیروقت اومدیم خونه ساعت 10 شب بعد از کلی شستن لباسهای عرفان که (استفراغی شده بود) و شستن ظرفهای ظهر کمی به کارم فکر کردم و گفتم خدایا    سالم به خونه بیاد و من عصبانی بودم چیزی گفتم  

نمیدونم چرا جدیدا زود عصبانی میشم خوب شده بودم مثلا امسال ماه رمضان اصلا حال و حوصله روزه گرفتن را نداشتم حتی امروز صبح برای اذان صبح بیدار بودم اصلا حس بلند شدن و نماز خوندن را نداشتم نمیدونم چی شده خدایا اصلا بدنم حس هیچ کاری را نداره  

دلم میخواد فقط یه جایی ولو بشم نمیدونم چکار کنم نمیدونم امسال خدا برای ما چه تقدیر کرده آیا سال دیگه این موقع زنده هستیم آیا دوره هم زندگی میکنیم خدا یا شرمنده نمیدونم چرا اینجوری شدم اولا اگه روزه نمیگرفتم شدید عذاب وجدان داشتم ولی الان هیچ هیچ هیچ نمیدونم  

 

کمی هم با مهرنوش عزیز اگه اینجا روخودنی برام پیام بذار دلم خیلی برات تنگه  کاشکی اینجا بودی 

دوست خوب من

یه دوست دارم سرکار دختر خوبیه خیلی خیلی به زمان مجردی من نزدیکه خیلی برام جالبه و تا بحال برام اتفاق نیافتاده بود هر تعریفی میکنه منو میبره به دوران مجردی خودم افکارش طرز برخورداش و حرفهای جالبی که میزنه و عکس العملهاش فکر میکنم دوستش دارم  

 

بعضی مواقع بهش میگم اگه پسر بودم حتمن میگرفتمت 

دلم گرفته چون داره از من دور میشه از حرف زدن باهاش احساس خوبی دارم و خدا خدا میکنم که این اتفاق نیافته و او همچنان در این شرکت مشغول باشه چون بدلیل تعدیل نیرو فکر میکنم اسمش جزء لیست باشه همه چیزش مطلوب منه  

بهرحال امیدوارم هر کجا که هست دنیا وفق مرادش باشه  

این دوستم را داشتم شوهر میدادم که نشد حالا هم رفته چیزی بخره که باهم روزه خواری بکنیم

خرید با بچه نرید

 

دیروز بعدالظهر بعد از اینکه به خانه رفتم و ته بندی کردم با بچه ها و مامان و اینا رفتیم بازار برای خرید چادر عروس برای زن داداش کوچیکه از دست بچه ها داشتم دیونه میشدم آی حرف زدن آی حرف زدن تا رسیدیم سر خیابان و سوار ماشین شدیم خلاصه اول امیرحسین که الان مهمان ماست : من میخوام برم جلو یالا میخوام از شیشه جلو بیرون را ببینم بعد فرستادیم جلو پیش بابا بعد عرفان پسر کوچولو من:  مامان این یعنی بیرون را نشان میداد بعد مدام میگفت گاگا للام یعنی آقا (به آقای راننده ) سلام میکرد بعد: پاپا پاش رو نشون میداد چون کفشش از پاش درآمده بود بعد هم با علی پسر بزرگه هی کل کل میکرد میزد که میخاد دم پنجره بنشینه خلاصه با هزار بدبختی رسیدیم  

علی از همان اول میگفت مامان یه چیزی بخر گشنمه یالا یالا عرفان را وقتی روی زمین بزاری به هر جهت که بزاری میره باید بری برگردونیش به راه اصلی خلاصه توی هر مغازه میره  امیرحسین گریه میکرد : عرفان لباسمو کشید عرفان به من دست زد (با جیغ بخوانید) دم مغازه چادر فروشه به علی گفتم کمی نگهش دار جیغ جیغ میخواست بره اون نمیگذاشت و روی زمین ولو شده بود خلاصه با جیغ و داد کشوندمش تا رفتیم توی پاساژ دم در اسباب بازی میفروختند جیغ جیغ توب توب توب یکریز می گفت بهش گفتم توپ نیست بیا بریم رفتیم توی پاساژ داشتیم دم مغازه ای چیزی میدیدم که دیدم که چیزی را از پشت میکشه برگشتم دیدم پارچه ای دستش  و داره میکشه خدا رحم کرد توپ پارچه زمین نیافتاد خلاصه با بدبختی خرید کردیم اومدیم بیرون بادکنکی برای عرفان گرفتم علی و امیر حسین در حال حرف زدن برای ما هم بخر اینرو اونرو خلاصه هنوز دو قدم نرفته بودیم که تق بادکنک پکید خلاصه دوباره بچه ها را بکش بکش تا سر خیابون علی گرسنش عرفان دنبال امیرحسین گذاشته اون هم جیغ میکشه عرفان نکن اذیتم میکنه خلاصه با هزار بدبختی ماشین گرفتیم حالا تو ی ماشین علی تشنهش میشه عرفان هم جیغ آبه آبه آبه امیر حسین هم من آب میخوام خلاصه کلی به خودم فحش دادم چرا با اینها بیرون اومدم  

مامان بدبخت با زبان روزه داشت از حال میرفت تا به خونه رسیدیم و دوباره این سردرد لعنتی به سراغم اومده و ول کن نیست فکر میکنم مال اعصاب باشد دیروز خیلی اذیت شدم بعد که کمی آروم شدم اونقدر خندم گرفته بود یاد اون کارتونه افتادم میمونه که چندتایی بچه داره از درو دیوار بالا  میرند و سر و صدا را ه میاندازند.