ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

ژولیوس

خاطرات و کارهای روزانه

شب خاطره انگیز

امشب شب خاطره انگیزی برای من است مثل فیلم از جلوی چشمم میگذرد و از صبح به یاد اونروز هستم 

دوسال پیش بود و من ماه هشتم بارداری، بارداری که اولش مرا زیاد خوشحال نکرد و عجیب شوهرم هم سمج شده بود که باید به این کار خاتمه بدی رفتم سونوگرافی توی برگه جواب نوشته بود که ضربان قلب جنین دیده شد؟ حس عجیبی داشتم که خدایا چه کنم تازه اون یکی از آب و گل گرفته شده بود اگه نتونستم چی و هزاران فکر عجیب و غریب توی خونه هم تا آخر شب فکر کردم شوهرم مسافر بود بهش گفتم تو برو و بیا من جواب را بهت میدم که بندازیمش یا نه  

خلاصه با چند تا از دوستام که پزشک بودند صحبت کردم یکی از آنها گفت من داشتم موردی را که خانمه هفت ماهه بود و بچش با استفاده از این آمپولها افتاد ولی باز پنجاه پنجاه است از طرفی فکر میکردم که اگه اینکار را بکنم و برای علی اتفاقی بیافته چی؟ اگه بچه بماند و مشکلی داشته باشه چی؟ و هزار فکر دیگه  خلاصه تصمیم به نگه داشتنش گرفتم چون همیشه یکی دیگه میخواستم 

شوهرم از سفر اومد بهش گفتم من این بچه را میخوام اگه خدا خواست نگهش میداره و اگه صلاح نبود نمیمونه  

همه چیزش هم پای خودم و از فردای اونروز شروع شد حالم بد بود ولی نسبت به علی خیلی بیشتر باهاش حرف میزدم خیلی حساس شده بودم  

گذشت برای شوهرم کار ماموریتی عجیبی درست شد یعنی هیچ کس  فکرش را هم نمیکرد خودبخود درست شد روز اول گفت میخوای من نرم گفتم نه برو من یک ماه دیگه وقت دارم رفت هوا  خیلی سرد شده بود 

فعلا تا اینجا دیگه کافیست ادامه در روز شنبه 

عید همگی مبارک ما را هم دعا کنید

بوی ماه مهر

بااینکه چند روزی از اول ماه مهر میگذرد  

دیروز وقتی داشتم میرفتم خونه بادی میومد که مرا با خودش برد به روزهای اول مدرسه خیلی جالبه همه ،روز اول مدرسه را بخاطر دارند الا من مثل اینکه در دوران تحصیلم کلاس اول و دوم نداشتم ولی از سوم همه چیز را بخاطر دارم ولی اول مهر که میشه یاد روزهای اول مهر میافتم که لباس نو میخریدیم کفش نو ،من برام خیلی مهمه اول مهر و عید حس خیلی خوبی از خرید عید دارم خلاصه یادم میاد حتی زمانیکه دانشجو بودم خرید اول مهرم سر جاش بود تا دو ماه هم همه چیزم نو بود کفشهام را مدام پاک میکردم و بالای اتاق میذاشتم و صدای مامانم که داد و بیداد میکرد  : خدایا دوباره مهر اومد دفترهاش همه خط کشی مرتب و لی چند ماه بعد را هم میبینم چرا کفشات رو بردی بالای اتاقت گذاشتی خلاصه ماجراها داشتیم . مدرسه رفتن،  کلاسبندی،حرف زدن ، انشا نوشتن که تابستان خود را چگونه گذراندید و خنده که برنامه های تلویزیون از اول خرداد درمورد چگونه اوقات فراغتتان را پرکنید شروع میشد تا آخر شهریور که به این موضوع میرسید خلاصه خیلی دلم میخواد دوباره برم سر کلاس و درس بخونم یادم میاد زمانیکه دانشجو بودم و بال بال میزدیم که زود فارغ التحصیل شویم استادمون میگفت خدا وکیلی هیچ زمانی به این اندازه به شما خوش نخواهد گذشت و هیچ وقت فراموش نمیکنید اینقدر پافشاری نکیند واقعا راست میگفت خوب دیگه ساعت کار هم تمام شده بیکاری بیکاری بیکاری داره همه را فسیل میکنه تا کی در این شرکت را گل (باکسر گ ) بگیرند و همه راحتشیم 

خداحافظ

ماه رمضان هم گذشت

دیروز زود به خونه رفتم چون پرستار عرفان نیامده بود شوهرم صبح تا ظهر خونه بود و من هم بعدالظهر را قبول کردم تا رسیدم خونه را جارو کشیدم کف آشپزخانه را دستمال کشیده ناهار گرم کرده و خوردیم که صدای عرفان دراومد آی شیر شیر شیر خلاصه همین موضوع کوچیک باعث شد تا شب من عصبی باشم هر چه دنبال شیشه شیر گشتیم نبود که نبود دیگه جایی نبود که نگشته باشیم حتی دم سوپری نزدیک خونه هم رفتم و عصبانیت من شروع شد هرچه ناسزا و فحش که بلد بودم به شوهر بدبختم دادم بلند که الان که فکر میکنم از دست خودم ناراحت میشوم آنهم جلوی بچه ها حتی از خدا مرگش را هم خواستم خلاصه نبود که نبود عرفان خوابش میامد من هم ظهر به امید اینکه بتونم کمی بخوابم آمدم خونه خلاصه اونقدر سر علی داد و بیداد کردم به بهونه درسهاش که الان که فکر میکنم ناراحت میشم . 

آخر زود از خونه رفتیم بیرون رفتم داروخانه یه شیشه تقریبا گرون خریدم دم سوپری شیر خریدم و دادم دستش تا آروم شده و رفتیم کلاس علی خلاصه خیلی خسته شدم  

شب دیروقت اومدیم خونه ساعت 10 شب بعد از کلی شستن لباسهای عرفان که (استفراغی شده بود) و شستن ظرفهای ظهر کمی به کارم فکر کردم و گفتم خدایا    سالم به خونه بیاد و من عصبانی بودم چیزی گفتم  

نمیدونم چرا جدیدا زود عصبانی میشم خوب شده بودم مثلا امسال ماه رمضان اصلا حال و حوصله روزه گرفتن را نداشتم حتی امروز صبح برای اذان صبح بیدار بودم اصلا حس بلند شدن و نماز خوندن را نداشتم نمیدونم چی شده خدایا اصلا بدنم حس هیچ کاری را نداره  

دلم میخواد فقط یه جایی ولو بشم نمیدونم چکار کنم نمیدونم امسال خدا برای ما چه تقدیر کرده آیا سال دیگه این موقع زنده هستیم آیا دوره هم زندگی میکنیم خدا یا شرمنده نمیدونم چرا اینجوری شدم اولا اگه روزه نمیگرفتم شدید عذاب وجدان داشتم ولی الان هیچ هیچ هیچ نمیدونم  

 

کمی هم با مهرنوش عزیز اگه اینجا روخودنی برام پیام بذار دلم خیلی برات تنگه  کاشکی اینجا بودی