چند روزی است که حسابی توی فکرم نمیدونم چرا
چهارشنبه تلفنی خبر مرگ دختر جوانی را بهم دادند که براثر سرطان جانش را از دست داده بود
خیلی ناراحتم کرد تصویرش توی عروسی یکی از بستگان از جلوی چشمم دور نمیشه
و از همه بیشتر بفکر مادر و بدرش هستم خیلی دلم برای اونها میسوزه درست بیست سال قبل یکی از بچهایشون مرد چند ماه قبلش هم یکی دیگه از بسرهاش با خودم فکر کردم که آدم باید تاوان چه چیزی را بده که اینجوری امتحان میشه
و از خدا خواستم که خدایا برای هیچ بدر و مادری اینجوری نخواه و اینگونه آزمایششان نکن خیلی و همچنین از خدا خواستم مرا هم اینگونه امتحان نکنه که نمیتونم تحمل کنم خیلی براشون ناراحتم و از خدا براشون صبر میخواهم و اینکه خدا برای هر کسی جوری تقدیر کرده ولی چرا باید سرنوشت بدی داشته باشند سه تا بچه شون را در سن جوانی از دست بدهند
نمیدونم
خدایا رحم کن
سلام خانومی به هرحال این راهی هست که همه یک روزی باید برن دیر یا زود .انشاءاله که خداوند به خانواده ایشون صبر بده . موفق و سر بلند باشید.
متشکرم
سلام خانومی موفق و سر بلند باشید.
با تشکر از شما
سلام. مثل اینکه امروز نگاهی به وبلاگت نکردی چون دیشب برات کامنت گذاشتم اما الان نمی بینم. موفق و سر بلند
چرا خوندم ولی نمیدونستم چه بنویسم با تشکر
سلام
به سلام ها دل نمی بندم از خداحافظی ها غمگین نمی شوم دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواختدوری و دوستی خورشید و ماه .......
ژولیوس یادت باشه یه جوری یه جایی به یه کسی که خیلی تو رو دوست داره بابت تک تک کارات حرف هات نگاه هات باید حواب پس بدی پس مواظب باش تا یه وقت شرمنده نشی دوستدارت شیدا - اهواز
باشه حتما